.
.
.
.
.
.
با هجوم امواج شبهات و اشکالات مکاتب التقاطی و غیروحیانی پس از انقلاب اسلامی و مضاعف شدن این هجمهها در سالهای اخیر شایسته است نخبگان حوزه و دانشگاه بررسی ادله عقلی و نقلی بحث پراهمیت حکومت اسلامی و ولایت فقیه را با نگاهی نو و متناسب با فضای جدید جامعهی جهان اسلام و جامعهی جهانی مورد بررسی و کنکاش قرار بدهند.
خصوصیات ایمان تصدیقی
بیان شد که از آیات و روایات استفاده میشود که ایمان دو مرحله دارد؛ مرحله اول آن ایمان تصدیق قلبی و ایمان اذعان است اما مرحله دوم ایمان، ایمان تسلیم است. بیان شد که یکی از ویژگیهایی که در ایمان اول که خالی از ایمان دوم است این است که ایمان اول همراه با حب خدا و رسول نیست و حب به خدا و رسول در دل مؤمن به ایمان اول و تهی از ایمان دوم جای نمیگیرد و به جای آن حب دشمنان خدا و رسول جای دارد. به خلاف ایمان دوم که در ایمان دوم حب به دشمنان خدا و رسول وجود ندارد..
خصوصیت دوم ایمان اول که آن را از ایمان دوم جدا میکند -البته ایمان اولی که تهی از ایمان دوم باشد- این است که ایمان اول ایمان قهری است و اختیاری نیست به خلاف ایمان دوم که اختیاری است. ایمان اول که همان تصدیق قلبی باشد نتیجه قهری علم و اطلاع از آیات الهی و اطلاع از برهان است؛ یعنی وقتی برهان بر یک مطلبی یا بر صدق رسول خدا اقامه شد یا وقتی آیات خدا بر صدق خدا و رسول برپا شد دل چه بخواهد و چه نخواهد اذعان پیدا میکند و علم به دلیل، علت علم به نتیجه میشود.
حتی در مورد شکاک هم به همین صورت است لذا وسواسی و شکاکی بازهم از مقولههای مربوط به مرحله دوم است؛ یعنی به شکلی مربوط به عمل بوده و مربوط به اذعان نیست. اگر برهان اقامه شد و علم به برهان و علم به دلیل حاصل شد؛ در این صورت تصدیق به نتیجه قهری بوده و اختیاری نیست. لذا امری که به ایمان میشود امر به ایمان دوم است که اختیاری است و به همین دلیل بیان میشود: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا». آیاتی که در آنها امر به ایمان شده است امر به ایمان دوم شده است که اختیاری است و الّا ایمان اول که تصدیق و اذعان قلبی است به مجرد اطلاع بر دلیل و برهان حاصل میشود. لذا در قرآن کریم در بحث مربوط به فرعون و موسی (علیهالسلام) خداوند متعال بعد ازآنکه اشاره میکند به آیاتی که حضرت موسی علیه السلام برای فرعونیان آورد میفرماید: «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدین» این جحد از باب ظلم و استکبار است. در قرآن کریم اساس استکبار و تکبر همین مطلب به شمار میآید؛ یعنی عدم تسلیم در برابر حقی که اقامه قرآن و دلیل برای آن است؛ همه تکبرها از همینجا شروع میشود، لذا میفرماید: «سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ یَرَوْا سَبیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبیلاً وَ إِنْ یَرَوْا سَبیلَ الغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبیلاً ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا عَنْها غافِلین» آن ایمانی که اختیاری است ایمان دوم است و ایمان اول که ایمان تصدیق و اذعان بوده ایمان قهری است و نه اختیاری. لذا مستکبران و متکبران از روی عناد پا بر روی حق میگذارند که در آیات قرآن کریم بسیار به این مطلب اشاره شده است. تکبر در برابر حق وقتی است که انسان میداند که حق، حق است اما در برابر آن تسلیم نمیشود. اساس همه تکبرها از همینجا شروع میشود.
ثواب هم همیشه بر ایمان دوم بار میشود نه بر ایمان اول؛ یعنی صرف تصدیق اینکه خدا و رسول است ثوابی بر آن ترتب پیدا نمیشود بلکه آنچه ثواب بر آن بار میشود ایمان دوم است. بعدها روایاتی هم که بر آن اشاره دارد را خواهیم آورد که ثواب بر ایمان دوم و ایمان به معنای تسلیم بار میشود. لذا این آمنوا اول در آیه «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا» همان ایمان تصدیق است. بههرحال هرکسی که در برابر برهان قرار گرفت بهصورت قهری به محض اینکه علم به برهان پیدا میکند علم به نتیجه هم برای او حاصل میشود حتی اگر در زبان منکر باشد. برخی هستند که وقتی بر آنها دلیل میآورید جواب ندارد اما میگویند من قانع نشدهام، این تکبر است؛ من قانع نشدهام یعنی حاضر نیستم در برابر حقی که قرآن بر آن اقامه نشده است تسلیم شود.
کفر دوم
از عدم تسلیم در برابر ایمان، به کفر دوم تعبیر شده است و در قرآن کریم آیات زیادی درباره این مسئله آمده است؛ عبارت «الذین کفروا بعد ایمانهم» اشاره به کفر به ایمان دوم دارد یعنی ایمان دارند. در مباحث دیگر گفتهایم که این بعض الزاماً زمانی نیست بلکه گاهی بعضیت متقارن است منتها بعضیت رتبی است یعنی با آنکه ایمان دارند با آنکه تصدیق دارند به اینکه رسول حق بوده و از سوی خداست با اینکه یک همچنین مطلبی را میدانند اما تسلیم نمیشوند و تبعیت نمیکنند و ایمان دوم را نمیپذیرند.
البته اگر توبه حاصل شد میشود: «إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیما» تسلیم میشود و در آخر کار میفهمد که باید تسلیم شود و ایمان دوم برای او حاصل میشود به معنای توبه حقیقی. البته درجایی که جای توبه باشد زیرا توبه درجایی که أمارات مرگ حاصل شد دیگر راه توبه بسته است؛ زیرا راه عمل بسته است و نه اینکه ایمان به معنای تصدیق بسته باشد و راه ایمان به معنای تصدیق تا زمانی که انسان زنده باشد باز است. آن توبهای که گفته میشود دیگر راهی ندارد و دیگر قبول نمیشود و از فرعون پذیرفته نشد [وقتی است که دیگر راه عملی نباشد.]؛ «وَ جاوَزْنا بِبَنی إِسْرائیلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْیاً وَ عَدْواً حَتَّى إِذا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمین» بعد هم به او گفته شد: «آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدین» که بعد از فوت قدرت عمل جایی برای ایمان ثانی نمیماند. اما اگر جایی برای ایمان ثانی مانده باشد [توبه مقبول است]. به عبارتی اگر هنوز فرصت توبه باقی باشد توبه در اینجا به معنای تسلیم و به معنای ایمان ثانی است؛ اگر ایمان حقیقی ثانی حاصل شد و توبه او پذیرفته شد خواهوناخواه: «یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ».
اگر کسی هنوز فرصت زندگی دارد و تسلیم شود [ایمان ثانی را دارد]؛ یعنی هر عملی که بخواهد انجام دهد آن عمل را بر طبق ایمان ثانی انجام میدهد و اگر رسول به آن عمل کند او هم عمل میکند و تسلیم شده است پس اگر ایمان به معنای تسلیم قبل از امارات مرگ برای او حاصل شود [مؤمن خواهد بود.]
البته این ایمان اجمالی است؛ وقتی کسی اسلام آورد و اجمالاً فرمان رسول خدا را پذیرفت لازم نیست که تفاصیل شریعت و معارف تفصیلی عقایدی و کلامی را بداند بلکه همینکه رسول خدا به او گفت چنین باشد گفت چشم این کار به معنای تسلیم است، به عبارتی از همان اول یکسره از اسلام به ایمان تسلیم میرسد. بههرحال وقتی تصدیق کرد آنوقت ایمان ثانی بر او بار میشود.
بازگشت استدلال به اصول متقن
اینکه ما بیان میکنیم اصول دین باید بهوسیله دلیل اثبات شود به این شکل است که حتی اگر این دلیل اجمالی باشد هم برقرار است؛ مثلاً شخصی میگوید به دلیل اینکه پدر من گفته شیعه خوب است میخواهم شیعه شوم؛ اما این به دلیل این است که من از پدر خود بهجز راستی ندیدهام. پدرم که اهل راستگویی است میگوید تشیع بر حق است و بر همین اساس من نیز میپذیرم. این دلیل و استدلال برهانی است ولو اینکه یک دلیل سادهای باشد اما بدو این دلیل یک برهانی قوی نهفته است. لذا این نوع استدلالهای برهانی همیشه وجود داشته و قبول هم است.
این خود نوعی استدلال است منتها استدلال برای هر کس به یک شکلی است. مانند یقین آن عجوزه که به او گفتند دلیل تو بر وجود خدا چیست؟ او داشت با دوک خود نخریسی میکرد، دست از چرخ دوک برداشت، گفت این دوک بدون اینکه من آن را بگردانم نمیگردد [پس عالم هم خدایی دارد که آن را میگرداند.] «لَا سَمَاءٌ ذَاتُ أَبْرَاجٍ وَ لَا أَرْضٌ ذَاتُ مِهَاد».
این هم ویژگی دوم از ویژگیهای ایمان اول است؛ ایمان اول ایمان قهری و اختیاری است و امر هر کجا است امر به ایمان ثانی میخورد: «وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمینَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ یَسْتَغیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقا» این فالیؤمن به معنای ایمان دوم است که من شاء برای آن است.
ایمان ابلیس
بارزترین نمونه این حرف -یعنی تفاوت بین ایمان اول و دوم- خود ابلیس است؛ از بزرگان شنیدهاید که میگویند ابلیس شیخ الموحدین است؛ یعنی کمتر کسی است که مانند او باشد. او مؤمن بوده است لذا میفرماید: «کَمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَریءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمین». او مؤمن بوده است لذا به خدا قسم میخورد: «قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعین» در جای دیگر هم میگوید: «قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقیم» همه اینها دلالت بر ایمان ابلیس دارد اما این ایمان تصدیق است نه ایمان تسلیم. نمونه بارز اینکه هر کسی بخواهد خط بگذارد و تفاوت ایمان اول و دوم را بفهمد این است که مصداق بارز و اینکه ایمان دوم غیر از ایمان اول است خود ابلیس است که اهل یقین بود و به وجود خدا و وجوب اطاعت از او ایمان داشته است؛ اهل یقین به معنای تصدیق بود و نه به معنای تسلیم.
عصیان مؤمن در ایمان دوم، عصیان لغزشی و از روی غفلت است و نه از روی تمرد و لذا توبه میکند. لذا عصیان ایمان دوم همیشه مقرون به توبه است.
ممکن است شخص بعد از داشتن ایمان دوم حبط شود زیرا یک نوعی از حبط همین است؛ «ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُم» یا در جای دیگر میفرماید: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرینَ أَعْمالاً * الَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً» اینها کسانی هستند که عمل دارند نه این کاری نکرده باشند. یا آیه دیگر که میفرماید: «الَّذینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبیلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ» این آیه در اول سوره محمد صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که ما بیان کردیم که این سوره مخصوصاً سوره تمییز بین ایمان اول و دوم است و از اول تا آخر آن مربوط به همین جداییسازی است.
ویژگی سوم از ایمان اول
خاصیت سوم از خواص ایمان اول مجرد از ایمان ثانی این است که ایمان اول همیشه مقرون با عصیان و طغیان امر خداست؛ یعنی علیرغم تصدیق نسبت به آن عصیان و طغیان هم است و در قرآن کریم آیات زیادی اشاره به این خاصیت ایمان اول جدای از ایمان ثانی دارد؛ «فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهیدا * یَوْمَئِذٍ یَوَدُّ الَّذینَ کَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدیثا» در ضمنِ این عصوا الرسول ایمان اول نهفته است؛ یعنی عصوا الرسول بهرغم اینکه ایمان به رسول دارند والا به کسی که ایمان به رسول ندارد اصلاً عصوا الرسول نمیگویند بلکه میگویند کفروا بالله.
تبیین چند واژه مهم قرآنی
ما در تفسیر یک حرفی داریم که حرف مهمی بوده و از مطالبی است که جا دارد انسان یک کتاب درباره آن بنویسد؛ این مطلب درباره کلمه هؤلاء و أولئک در قرآن کریم است. در قرآن کریم دو نوع اشاره به جمع وجود دارد؛ در خیلی از جاها اشاره به جمع بهوسیله هؤلاء است و در یک جا هم اشاره به جمع بهوسیله أولئک است، هر دو جمع هم اشاره به مؤمنین و مسلمین دارد. مانند همین آیه: «فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهیدا».
یک بحثی هم در مورد شهادت است؛ همیشه شهادت و شاهد بر معاصران است؛ رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شاهد بر امیرالمؤمنین علیه السلام است، امیرالمؤمنین علیه السلام هم شاهد بر ائمه علیهم السلام دیگر است. لذا رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گرچه شاهد است و شهادت مطلق میدهد اما شهادت غیر معاصرین شهادت به واسطه است. لذا قرآن کریم در مورد حضرت عیسی (علیهالسلام) میفرماید: «ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَنی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهیداً ما دُمْتُ فیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهید»
شهادت بر انبیای گذشته همیشه شهادت بهواسطه است و در کل شهادت بالمعاصرین شهادت بالواسطه است، شهادت اکبر است منتها شهادت بهواسطه است. نکته دیگر هم اینکه شاهد به معنای شهید نیست؛ در هیچ کجای قرآن شهید به معنای «من قتل فی سبیل الله» نیست و هرکجا به معنای قتل فی سبیل الله آمده است با همین عبارت آمده است مانند: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون» یا «وَ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ فَلَنْ یُضِلَّ أَعْمالَهُم». شهید به معنای قتل فی سبیل الله اصطلاح فقهی است نه اصطلاح قرآنی و لغوی.
خلاصه هؤلاء اشاره به معاصرین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است و یک أولئک هم است که اشاره به قوم سوف دارد: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرینَ یُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیم». لذا در جای دیگر میفرماید: «أُولئِکَ الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرین». پس دو قوم و دو جمعیت وجود دارد؛ یک مجموعه که یکفربها و یک مجموعه هم یؤمن بهاست.
در جای دیگر هم میفرماید: «أَ فَمَنْ کانَ عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَکُ فی مِرْیَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُون» بعد «أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَکُ فی مِرْیَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُون» این أولئک آمده است حتی بدون اینکه مشار إلیه آن را مشخص کند. معلوم میشود که قرآن میخواهد روشن کند که یک اصطلاحی برای أولئک دارد.
وصلی الله علی محمد و آله و سلم