.
.
.
.
.
.
حضور رزمندگان مدافع حرم در سوریه همواره با هجمه تبلیغاتی از جانب رسانههای ضد انقلاب و محافل حامی تروریسم مواجه گشته است. محور این حملات ناجوانمردانه، ادعای اعزام اجباری آنها به معرکه جنگ می باشد.
در این میان خبرنگار نشریه امریکایی «فارین پالیسی» (Foreign Policy) در گزارش عینی خود از ایران، به بررسی صحت و سقم این ادعا پرداخته است.
برگردان این گزارش خواندنی را در سطرهای زیرین مطالعه کنید:
وقتی اصغر آبیاری، 59 ساله، متوجه شد که پسرش عباس، اواخر دسامبر 2015 (اوایل دی ماه 94) عازم سوریه می شود، بسیار عصبانی شد. اما نه به دلیلی که تصور می شود. از ابتدای نوامبر (اواسط بهمن) اصغر و عباس 24 ساله (که هر دو عضو بسیج هستند) دوره های آموزشی را سپری می کردند؛ به امید آنکه به نیروهای مستشاری اعزامی به سوریه بپیوندند. از آغاز مأموریت مستشاری، ژنرال سلیمانی دستور داده بود که از هر خانواده فقط یک مرد اجازه اعزام دارد.
در سال 2015 زمانی که اصغر و عباس دوره آموزش را آغاز کردند، جنگ داخلی وحشتناک سوریه وارد پنجمین سال می شد و ژنرال قاسم سلیمانی، فرمانده نیروی قدس به این فکر افتاد که مأموریت در سوریه را گسترش دهد و نیروهایی از هر شش شاخه سپاه پاسداران جمهوری اسلامی از جمله بسیج را به عنوان داوطلب راهی سوریه کند. فرماندهان هر شاخه از سپاه، واحدهایی از داوطلبان حرفه ای تحت امر خود را برای اعزام به این مأموریت آماده کردند.
اما برای اصغر مانعی دیگر نیز وجود داشت. تا ابتدای دسامبر 2015 (اواسط آذر 94) گروه آموزشی آنان از لیست آغازین 1000 نفر به 500 تن تقلیل یافته بود. کمتر از نیمی از این 500 نفر باقیمانده برای الحاق به گروهی که قرار بود در انتهای دسامبر (ابتدای دی ماه) به حلب در شمال سوریه بروند، انتخاب شدند.
اصغر و عباس با انگیزه و اعتقادی مقدس برای دفاع از اماکن مذهبی آماده شده بودند؛ مکانهایی مانند مزار “حجر بن عدی” یکی از اصحاب حضرت محمد [صلی الله علیه و آله] که تروریستها در آوریل سال 2013 (فروردین 1392) به آن بی حرمتی کردند.
اصغر به من [خبرنگار فارین پالیسی] گفت: «اینها [تروریستها] هیچ چارچوب اخلاقی ندارند. ما میدانستیم که آنان به سایر حرم ها و مکان های مقدس و مورد احترام مسلمانان و مسیحیان نیز حمله خواهند کرد. ما فهمیدیم که اگر از این مکان ها دفاع نکنیم، هیچ کس در امان نخواهد بود و آنان دولتی تشکیل می دادند که این سرطان را در سراسر جهان منتشر میکرد.»
اصغر که در جنگ ایران و عراق نیز شرکت کرده است، تلاش کرد پسرش عباس را برای اعزام داوطلبانه از استانی دیگر متقاعد کند. اصغر فکر میکرد که با این کار به گونه ای قانون را دور زده و از دستور اعزام یک مرد از هر خانواده رهایی خواهد یافت؛ اما عباس خواسته پدرش را رد کرد.
در روزهای انتهایی دسامبر 2015 (اوایل دی ماه 94) -به دلایل امنیتی منابع سپاه پاسداران از افشای تاریخ دقیق خودداری کردند- عباس با واحد خود به خط مقدم جبهه اعزام شد تا با نیروهای بشاراسد چندین روستا را از جمله خان طومان، نبل و الزهرا که در اطراف حلب تحت اشغال تروریستها قرار داشتند، آزاد کند.
دو روستای آخری [نبل و الزهرا] شیعه نشین و در شمال غربی حلب واقع شده اند و به مدت سه سال و نیم در محاصره شدید قرار داشتند.
روز دهم ژانویه 2016 (بیستم دیماه 1394) در نبرد شدید خان طومان، عباس زخمی شد. ماشینی که از آن بهعنوان آمبولانس استفاده می شد، برای بازگرداندن وی و چندین همرزم زخمیاش به خط مقدم اعزام شد. اما در راه بازگشت به بیمارستان صحرایی، آمبولانس با موشک تاو هدف قرار گرفت. عباس و سایر سرنشینان خودرو درجا کشته [شهید] شده و به سایر جنگجویان ایرانی کشته [شهید] شده در سوریه پیوستند.
ارتش بشار اسد در نبرد جاری برای بازپسگیری حلب به طور گسترده به نیروی انسانی و نیز تخصص همپیمانان ایرانی خود تکیه کرده است. از تاریخ سوم فوریه 2016 (14 بهمن 94) ارتش سوریه -با حمایت نیروهای روسی، سپاه پاسداران ایران و نیز شبه نظامیان مورد حمایت تهران- بسیاری از شکستهای خود در حومه حلب را جبران کرده است.
مقامات رسمی ایران، تروریستها را به سوءاستفاده از آتش بس اخیر در حلب برای بازپسگیری خان طومان (جایی که عباس در ماه ژانویه شهید شد) متهم میکنند.
در همین حال دولت سوریه اعلام کرد که حملهای را برای بازپسگیری مناطق شرقی حلب که تحت تصرف تروریستهاست، انجام میدهد و مقامات ایرانی نیز وعده انتقام سختی در خان طومان را دادند.
در حالی که مأموریت مستشاری ایران در تلاش برای ارائه مشاوره های استراتژیک به ارتش سوریه آغاز شده بود، نیروهای ایرانی در حال حاضر از نزدیک در طراحی عملیاتها مشارکت دارند.
یک ژنرال بازنشسته سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که مشروط به مخفی ماندن هویتش به گفتگو پرداخت، گفت که در روزهای ابتدای جنگ، ایران برای یاری رساندن به ارتش سوریه، مشاوران استراتژیک به سوریه ارسال میکرد. وقتی درگیریها بیشتر شد، ایران شروع به ارسال مشاوران تاکتیکی کرد.
به گفته حاج مهدی 41 ساله ، فرمانده بسیجی واحدی که عباس در آن شهید شد، با وجود افزایش قربانیان ایرانی در سوریه، مقامات سپاه پاسداران ایران به هیچ وجه با کمبود نیروی مشتاق به نبرد مواجه نیستند. در استقرار اخیر نیروهای ایرانی در نزدیکی حلب، حاج مهدی 230 نفر را تحت فرمان دارد که بین 21 تا 60 سال سن دارند.
وقتی حاج مهدی در مرخصی در تهران است، بیشتر صبح ها وقتی بیدار میشود، مردانی را مییابد که به امید ثبت نام اعزام به سوریه درب خانه محقر او صف کشیده اند. حاج مهدی بهصورت مرتب با درخواستهایی از افراد فامیل، دوستان و آشنایان روبرو میشود که اجازه رفتن به جنگ میخواهند. حتی پدر یکی از همکلاسیهای دخترش بعد از آنکه فهمید حاج مهدی در نیروگیری مشارکت دارد، برای رفتن به سوریه به او التماس میکرد.
حاج مهدی چارهای جز ناامید کردن بیشتر داوطلبان ندارد. به گفته او، اگر دستور به محدود کردن نیروگیری و جذب فقط نیروهای ویژه نبود، بسیج و سایر سربازان سپاه پاسداران با میلیونها نیرو عازم مناطق جنگی سوریه میشدند.
حاج مهدی که یک ژنرال بازنشسته سپاه پاسداران است، ادامه می دهد: سپاه پاسداران در حال حاضر نمیداند با صدها و هزاران داوطلبی که میخواهند از حرمها و افراد مظلوم دفاع کنند چه کند؟!
بنابراین فرماندهان سپاه قدس تلاش میکنند که از میان داوطلبان، آموزشدیدهترینها را برگزینند؛ افرادی که بتوانند مفاهیم تاکتیکی جدید برای دفاع از مظلومان را درک کنند.
همه داوطلبان ایرانی که جواب رد میشنوند، از رفتن به سوریه منصرف نمیشوند. بلکه بسیاری از آنان به صف [انتظار] شبهنظامیان داوطلبی میپیوندند که از شروع نبرد در سوریه شکل گرفته است. این مردان، یعنی شیعیان مشتاق شهادت، آماده نبرد در جنگی هستند که به نظرشان وظیفهای دینی است.
این داوطلبان مانند عباس (شهید عباس آبیاری) معتقدند که مردم سوریه در خطر انقراض به سر میبرند. این افراد با مشاهده تخریب حرمها، مساجد و کلیساها در تلویزیون و شبکههای اجتماعی، یقین دارند که مکانهای مقدس به ویژه حرم سیده زینب [سلام الله علیها] هرگز از دست تروریستها در امان نخواهند بود. این داوطلبان آمادهاند که جان خود را برای حمایت از این مکانهای مقدس فدا کنند.
حسین یک سرباز بسیجی 30 ساله در تهران، یکی از این داوطلبان است. او با وجود آموزش نظامی، در مأموریت مستشاری ویژه پذیرفته نشده است. اما چندین بار با شبه نظامیان مختلف از جمله «فاطمیون» (داوطلبان افغانی) و «زینبیون» (داوطلبان پاکستانی) به سوریه سفر کرده است.
تیپ فاطمیون به عنوان یک نیروی جنگی در سوریه در ابتدای سال 2012 تشکیل شد. اما برخی اعضای ارشد آن رابطهای طولانی با سپاه پاسداران ایران داشتند. اولین فرمانده فاطمیون یعنی “علیرضا توسلی” [متولد 1962 میلادی - 1341 شمسی در افغانستان که فوریه 2015 - بهمن 1393 در درعا کشته شد] در جنگ ایران و عراق به همراه عدهای از داوطلبان شیعه افغانی در کنار سپاه پاسداران ایران جنگیده بود.
حسین می گوید که [شهید] “مصطفی صدرزاده” دوست دوران کودکیاش، الهام بخش وی در تصمیم برای ثبت نام در فاطمیون در سال 2014 بوده است.
صدرزاده یک ناجی غریق اهل جنوب تهران بود که در سال 2013 تلاش کرد به عملیات مستشاری نیروی قدس سپاه بپیوندد، اما به دلیل نداشتن تجربه نظامی کافی، موفق نشد. او که برای رسیدن به رؤیایش یعنی جهاد در سوریه تسلیم نمیشد، به مشهد سفر کرد؛ شهری که حرم امام رضا [علیه السلام] یکی از امامان شیعه در آن قرار دارد. شیعیان این امامان را به عنوان رهبران و جانشینان سیاسی و معنوی حضرت محمد [صلی الله علیه و آله] میدانند.
مصطفی صدرزاده در شهر مشهد اوراق هویت افغانی تهیه کرد و به فاطمیون پیوست. صدرزاده در تیپ فاطمیون تا جایگاه فرماندهی گردان بالا رفت و اسم مستعار «سیدابراهیم» را برای خود برگزید. وی بیش از دو سال در سوریه جنگید و در 22 اکتبر 2015 در حلب کشته [شهید] شد.
ژنرال سلیمانی شجاعت صدرزاده در سوریه را ستود و از وی به عنوان فردی یاد کرد که به عملیات مستشاری سپاه قدس راه داده نشد، اما در جبهه بسیار قهرمانانه حضور یافت. سلیمانی که در میان نیروهای خود صحبت می کرد، از روزی گفت که در منطقه جنگی دیرالعدس صدای «قوی و مردانه» این فرمانده فاطمیون را با «لهجه غلیظ تهرانی» پشت بیسیم شنیده است.
ژنرال سلیمانی گفت که پرسیده است: این مرد تهرانی که همراه تیپ فاطمیون میجنگد کیست؟! یک فرمانده سپاه پاسخ داده بود که او سیدابراهیم است.
صبح روز بعد وقتی نیروهای فاطمیون به موضع استقرار [سردار] سلیمانی رسیدند، سلیمانی از همان فرمانده میپرسد که کدام یک از افراد فاطمیون سیدابراهیم است؟ او اشاره میکند که فلانی سیدابراهیم است.
ژنرال سلیمانی در ادامه صدرزاده را چنین توصیف میکند: «او فردی لاغر اندام، نحیف و بسیار جوان بود. به او گفتم که با شنیدن صدایت فکر کردم فردی قویهیکل را خواهم دید!»
ژنرال افزود: «اما او بسیار جوان بود و هنگامی که به صورتش نگاه میکردی، معنویتی خاص در چشمانش میدیدی. شما باید این مرد جوان را بشناسید. چون قوانین اجازه نداد که وی در مأموریت مستشاری به سوریه بیاید، به مشهد رفته و با نام یک تبعه افغانی ثبت نام میکند و به فاطمیون وارد میشود. افراد بسیاری مانند سیدابراهیم در تهران داریم. اما تفاوت سیدابراهیم با آنان این است که وی طریق جهاد را برگزید.»
من حسین را بعد از آنکه دوره سه ماهه حضورش در سوریه را با فاطمیون گذرانده بود، در ایران ملاقات کردم. حسین به من گفت که در نبرد برای بازپسگیری شهر نبل در ژانویه 2016 (بهمن 1394) او و همرزمانش با واحدی که تحت فرمان حاج مهدی بود برای شکستن خط دشمن وارد عملیات شدند.
حسین با اشاره به اینکه راز موفقیت شبه نظامیان داوطلب، انعطاف، قابلیت جابجایی آنان و نبود دستورات سخت نظامی است، افزود: «این جنگ، جنگی کلاسیک نیست. گاهی فقط شش نفر، گاهی 250 نفر و یک بار 400 نفر بودیم. اما در هر مأموریت -نه آنهایی که کلاسیک بود- شما در یک منطقه موضع میگیرید و هرکس که به آن موضع بیاید، یکی از گروه شما خواهد بود.»
با وجود ریخته شدن خون ایرانیان در سوریه، حاج مهدی مصمم است که در عزم ایران برای حمایت از مردم سوریه هیچ خللی وارد نخواهد شد. به گفته او، دلیل اصلی که نظامیان ایران در سوریه حضور دارند، نیاز به حمایت از حرم حضرت زینب [سلام الله علیها] خواهر امام حسین [علیه السلام] است که به شدت از سوی شیعیان مورد احترام قرار دارد.
در رسانه های رسمی ایران از جنگجویان ایرانی که در سوریه شهید میشوند، به عنوان “مدافعان حرم” یاد میشود.
حاج مهدی به یاد میآورد که افراد وی که در سوریه کشته شدند، به دلیل فداکاری شدید و عقاید محکم دینی به سعادت رسیدهاند. به گفته او، آنان به آرزوی خود یعنی شهادت رسیدهاند؛ چیزی ارزشمند که نصیب کسانی میشود که جان خود را برای دفاع از مظلوم فدا کنند.
مرتضی کریمی 34 ساله که یک افسر جوان بسیجی از جنوب تهران است، به حاج مهدی گفته بود که میخواهد مانند “علی اکبر” پسر بزرگ امام حسین [علیه السلام] به شهادت برسد. در سال 680 میلادی بدن علی اکبر در نبرد حماسی “کربلا” به قطعات متعدد تکه تکه شد. نبرد کربلا نبردی بود که امام حسین و یارانش در آن به شهادت رسیده و سر از بدنشان جدا شد.
حاج مهدی در این باره می گوید: مرتضی کریمی در نبرد خان طومان زخمی شد و به وسیله آمبولانس در حال بازگردانده شدن به عقب جبهه بود که آمبولانس با موشک تاو هدف قرار گفت. بدن کریمی به تکه های زیادی تقسیم شد. دقیقا همانگونه که آرزو کرده بود.
حاج مهدی میگوید که افراد وی بسیار مشتاق شهادت هستند؛ به حدی که به دفعات برای انجام خطرناکترین وظایف با هم رقابت میکنند و باور نمیکنی که آنان معنای ترس را بفهمند.
این همان شوقی است که عباس و پدرش اصغر آبیاری در رقابت برای اعزام از همین یگان مستشاری نشان دادند. وقتی حاج مهدی بعد از شهادت عباس میخواست به ایران بازگردد، از پاسخ دادن به تماسهای تلفنی اصغر میترسید. حاج مهدی شرمنده میشد که به او بگوید نتوانسته است پیکر عباس را به عقب بازگرداند. اما یک روز بعد، وقتی در حال نوشتن پیام در گوشی خود بود، سهوا تماس اصغر را پاسخ داد.
اصغر به حاج مهدی گفت: «فکر میکنی که برای پیکر پسرم زنگ زدم؟ من با خدا عهد بستم که سراغ آن را نگیرم. فقط میخواستم به تو بگویم حالا که عباس پسرم دیگر در واحد تو نیست، من میتوانم به سوریه بروم؟!»
منبع:رجانیوز