بازشناسی عقبه فکری انجمن حجتیه

بازشناسی عقبه فکری انجمن حجتیه

اشاره: انجمن حجتیه به عنوان یکی از جریان های ایستای مذهبی در خنثی سازی و سیاست گریز نمودن قشر مذهبی، به خصوص نسل جوان، نقش موثری را ایفا کرده است.
انجمن حجتیه پس از رکود چند ساله، از سال 1376 فعال شده، تشکیلات خود را دنبال کرده و عناصر وابسته به این فرقه در تهران و شهرستان ها با پوشش هیأت های مذهبی و جلسات تفسیر قرآن مشغول فعالیت شده و توانسته اند افرادی از قشر جوان را جذب کنند.

pan style="font-family: IRANSans,arial,helvetica,sans-serif;">امام خمینی(ره) درباره انجمن حجتیه فرمودند «یک دسته دیگر هم که تزشان این است که بگذارید مصیبت زیاد بشود تا حضرت صاحب بیاید. حضرت صاحب مگر برای چی می آید … این اعوجاجات را بردارید، این دسته بندی ها را برای خاطر خدا اگر مسلمانید، بردارید و برای خاطر کشورتان اگر ملی هستید، این دسته بندی ها را بردارید. در این موجی که الان ملت را به پیش می برد، در این موج خودتان را وارد کنید و برخلاف این موج حرکت نکنید که دست و پای تان خواهد شکست».
مخالفت با تشکیل حکومت اسلامی، عدم اعتقاد به ولایت فقیه، مهدویت و انتظار و جدایی دیانت از سیاست از مهمترین مواضع انجمن حجتیه به شمار می رود
دغدغه تحقیق درباره این فرقه سبب شد تا با استاد قاسم تبریزی، مدرس تاریخ و پژوهشگر عرصه جریان شناسی گفت‌وگو کنیم.
بخش اول این گفت‌وگو در ذیل تقدیم شما خوانندگان محترم می شود.
به جریان حجتیه چگونه باید نگاه کرد؟
بحث انجمن حجتیه را به دلیل ابعاد فکری و سیاسی‌اش می‌توان در دو بخش مطرح کرد، سپس اشاره‌ای به وضعیت کنونی‌ آن خواهیم داشت.
یکی از ضرباتی که بر جامعه اسلامی وارد شد مسئله اخباری‌گری بود که ملا امین استرآبادی در دوره صفویه آن را گسترش داد. در گذشته ما چیزی به عنوان اخباری‌گری نداشتیم، ممکن است که بعضی به حدیث به عنوان اخبار تکیه می‌کردند اما بالاخره چارچوب داشتند، عده‌ای هم به خطا می‌خواهند که برخی از محدثین ما را اخباری بدانند و این صحیح نیست؛ استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری در کتاب اسلام و مقتضیات زمان از مرحوم آیت‌الله العظمی سید حسین بروجردی سخنی نقل می‌کند: اخباری‌گری درست در زمانی شروع شد که در اروپا حرکت علوم تجربی آغاز شد و این جای تأمل است. شهید آیت الله مطهری می‌گوید من غفلت کردم از اینکه چرا از آقای بروجردی سؤال نکردم که منبع و مأخذ این سخن چیست؟
علل رشد اخباری گری در جامعه اسلامی چه بود؟
علت رشد اخباری‌گری را در سه مسئله می‌توان دنبال کرد، البته این سه مسئله حصر عقلی نیستند. یکی گسترش درویشی‌گری است؛ ما قبلاً عرفانی داشتیم که منشأ آن قرآن و سیره اهل‌بیت(ع) بود؛ نوع سوم تصوفی داشتیم که به قرآن و بخشی از سیره استناد می‌کرد، متصوفۀ ما هم انسان‌ها پاک و سالمی بودند، مشکل انتخاب رهبانیت بود که ما در اسلام رهبانیت نداریم. اما نوعی دیگر درویشی‌گری از اواخر صفویه شروع شد که بیشتر به هندوستان وصل بود به‌ویژه در دورانی که هندوستان تحت استعمار انگلیس بود. رشد درویشی‌گری به‌تدریج بخشی از جامعه ما را از علم، عقل و ایمان جدا کرد؛ یعنی متصوفه ما قرآن، دین و مبانی دینی را می‌فهمیدند و اهل زهد بودند، اما در آن دوران آغاز درویشگری، دراویش نه اهل علم و عقل بودند و نه اهل عبادت و زهد و معنویت؛ حرکتی که ابتذالش را در اواخر قاجار خاصه دوران پهلوی با پیدا شدن صدها قطب دیدیم؛ هر کس ادعای قطبیت می‌کرد و دکان جدیدی باز می‌کرد.
عرفان اصیل برگرفته از قرآن و سیره پیامبر(ص) و ائمه(ع) است. در دوران صفویه خود شیخ بهایی عارف است؛ علاوه بر آن سیاستمدار هم هست؛ میرداماد عارف است؛ ملاصدرا، ملامحسن فیض، قاضی سعید قمی، ملاحسینقلی همدانی، بعد که نزدیک‌تر می‌شویم سید احمد کربلایی تهرانی، میرزاعلی آقا قاضی طباطبایی تا برسیم به میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، میرزا محمدعلی شاه‌آبادی، حضرت امام، علامه سید محمد حسین طباطبایی و آیت‌الله شیخ محمدتقی بهجت، آیت‌الله شیخ عبدلله جوادی آملی و افرادی ازاین‌دست. به این جریان، جریان عرفان اسلامی می‌گوییم. شاخصه‌های این عرفان تعبد، تقید، علم، عقل، تأسی به قرآن و سیره و رعایت حدود الهی است.
در متصوفه عبادت داشتیم، ذکر هم داشتیم، زهد هم داشتیم، اما متصوفه مسائل اجتماعی را تعطیل می‌کردند. پیامبر(ص) فرمود در دین من رهبانیت نیست، رهبانیتِ دین من جهاد فی سبیل الله است. متصوفه به نام زهد خود را از زندگی و نعمات اجتماعی کنار کشیدند و رهبانیت پیش گرفتند و مهم‌تر از همه اینکه نسبت به سرنوشت جامعه بی‌اعتنا شدند. حال‌آنکه کسی که اهتمام به امور مسلمین نکند مسلمان نیست.
شهید آیت الله مطهری معتقد است تولد صوفیه از عوارض داستان خوارج و نهروان است.
همه‌اش نه، بنی‌امیه و بنی‌عباس را هم می‌توان دخیل دانست.
یعنی آن‌قدر زیاده‌روی کردند که پس‌ازآن نوعی زدگی پیش آمد.
بخشی از ماجرا این است؛ اما خود اسراف و دنیاگرایی بنی‌امیه و بنی‌عباس عامل مهم‌تری است؛ عوامل متعدد دیگری هم هست؛ خود آیت الله مطهری می‌گوید نمی‌توان با یک یا دو متغیر، یک موضوع اجتماعی را کاملاً بررسی کرد؛ اگرچه بخشی از علت افراط ‌وتفریط است.
شما میان عرفان، تصوف و درویشی‌گری تفاوت نهادید، آیا می‌توان تصوف را شاخه یا فرعی از جریان عرفان دانست؟
نزدیکی‌هایی به هم دارند ولی نمی‌توانید مثلاً جنید بغدادی را با ابوذر غفاری و سلمان فارسی مقایسه کنید؛ عرفان اهل‌بیت(ع) بعد از اهل‌بیت(ع)، سلمان فارسی و میثم تمار ادامه دادند؛ این سیر ادامه دارد، در علما هم چنین سلسله‌ای را ادامه می‌دهیم. وقتی می‌گوییم از کلینی، شیخ صدوق و همین‌طور جلو می‌آییم این روال ادامه دارد؛ چون عرفان اسلامی بر مبنای قرآن و سیره و سنن اهل بیت(ع) می‌باشد. ادعیه مخزن عرفان است.
اما به‌ هرحال تصوف نقصی نسبت به عرفان دارد
نقصش گرایش به رهبانیت است؛ یعنی جدا شدن از دنیا، درصورتی‌که در اسلام دنیا مزرعه آخرت است؛ دنیا جای عمل است؛ نتیجه این عمل در درون انسان، اینجا و در آخرت و جزء صحیفه‌ای است که باز می‌شود، اگر آن‌ها رهبانیت را پیش نگرفته بودند همان عرفان اسلامی می‌شد، وقتی‌که رهبانیت پیش گرفتند و به آن شاخ و برگ دادند، بخش جهاد و اهتمام به امور مسلمین و استفاده از نعمت‌های الهی را کنار گذاشتند. تعطیل شدن باب جهاد، امر بمعروف و نهی از منکر، بی تفاوت بودن نسبت به سرنوشت جامعه اسلامی.
به شمس تبریزی می‌گویند: که فلانی رفته است و در کوه زندگی می‌کند. شمس می‌پرسد: برای چه به کوه رفته است؟ می‌گویند: رفته است تا به خدا برسد، شمس می‌گوید: اگر در کوه چیزی به خدا می‌رسید سنگ‌های آنجا رسیده بودند؛ یعنی وقتی از جامعه جدا شد مانند آن سنگ‌ها می‌شود؛
به خواجه عبدالله انصاری که جزء متصوفه خوب ما هستند، می‌گویند: که فلانی روی آب راه می‌رود، می‌گوید: خس هم روی آب راه می‌رود، می‌گویند: که فلانی در یک لحظه شرق و غرب عالم را طی می‌کند، می‌گوید: شیطان هم همین کار را می‌کند. بعد می‌گویند: فلانی روی هوا راه می‌رود، می‌گوید پشه و مگس هم چنین می‌کنند. این‌ها مهم نیست، مهم این است که انسان در متن جامعه باشد و خدا را فراموش نکند. حضور در متن جامعه سیره انبیاء و ائمه هدی(ع) می‌باشد.
ما مولانا، شیخ عطار و مانند این‌ها را جزء متصوفه می‌دانیم، اما چهره‌های مشکوکی چون صادقِ عنقا، جواد نوربخش، ظهیر الدوله و قطب فرقه صفی علیشاه از دراویش هستند. دارویش تشبث کردند به اسلام و ولایت ائمه(ع)، یعنی خودشان را جزء عرفا و متصوفه مطرح کردند و برای خودشان سلسله نسب و قطبیت درست کردند که ما مثلاً به جنید، مولانا و شیخ عطار و این‌طور آدم‌ها متصل می‌شویم، این سه جریان از هم جدا است؛ یکی تصوف، یکی درویشی‌گری و عرفان که اشاره کردیم به قرآن و سیره بازمی‌گردد.
بازشناسی عقبه فکری انجمن حجتیه

مشکل متصوفه رهبانیت بود، مشکل دراویش چیست؟
درویش خودش را بزرگ نشان می‌دهد و می‌گوید که سلسله ما مثلاً به جنید بغدادی، به شیخ شبلی، ابراهیم ادهم و فلان و فلان می‌رسد و ریشه‌ای برای خودشان درست می‌کند، ولی وقتی آدم نگاه می‌کند مثلاً در این انجمن اخوت، فرقه گنابادی و دیگران، این‌ها آن تقید و تعبد دینی را ندارند، نه عبادت، نه قرآن و نه نهج‌البلاغه نه ادعیه نه از سیره و سنن خبری است و نه مبانی در آن‌ها پیدا نمی‌شود. می‌گویند قلبت را پاک کن، یاهو بگو و شعر مولانا را بخوان…!
گاهی بعضی از کلمات لذت دارد، لذیذ است، بعضی از اشعار لذیذ است، من مثلاً شعر حافظ را می‌خوانم و لذت می‌برم یا مولانا را، آیا من حافظ هستم؟ آیا آن چیزی که او می‌گوید من درک می‌کنم؟ آیا آن چیزی که او گفته است و من درک و فهم و در قلبم تجلی می‌یابد و نهایت بدان، عمل هم می‌کنم؟ مثلاً مولانا یک حکیم و مفسر و عالم دینی است، قبل از اینکه با شمس روبرو شود تفسیر قرآن و مسائل دینی می‌گفت؛ پس او آن زمینه را دارد؛ همین است که شما مثنوی معنوی را می‌خوانید می‌بینید که مفاهیم و محتوای قرآنی دارد و مثلاً ملاهادی سبزواری حکیم بزرگ و فیلسوف برجسته اسلامی هم این را تفسیر می‌کند؛ اینکه تفسیر می‌کند نه اینکه همه را قبول می‌کند ولی کلیت را قبول می‌کند.
مثل کاری که علامه محمد تقی جعفری انجام داده است.
بله، خدا علامه جعفری را رحمت کند. او کسی است که 20 سال در مثنوی معنوی کار کرد، کار جدی کرد، نوشت، در کتابش 80 اشکال به مولانا دارد؛ اما او را دریایی از علوم الهی می‌بیند؛ او نیامده است که هر چه مولانا گفته، توجیه دینی کند؛ علامه محمد تقی جعفری خودش یک عالم و عارف اسلامی-قرآنی است که از قرآن و سیره بهره برده است، در حوزه درس خوانده است، معیار دارد. فقط می‌گوید مولانا ، 80 اشکال و عیب هم دارد که یادت نرود؛ به‌صورت مطلق به مولانا نگاه نکن.
آیا علامه جعفری کتاب فلان علی شاه! را هم تفسیر می‌کند؟ هر نوشته درواویش را اعتنا می‌کند؟ نه، چون چیزی ندارد که تفسیر کند، چهار شعر کم‌متحوا و بی‌محتوا و بی‌سروته و پر از ادعا؛ آن درویش مدعی قطبیت نه خودش نماد و نمونه یک انسان صالح است، نه آثارش.
یا مثلاً صادق عنقا که دوره پهلوی دوم ادعا می‌کرد که قطب فلان فرقه هستم و مدعی بود یک لحظه تهران و لحظه دیگر آبادان هستم. مقداری پول داده بود یک نفر مصری برایش به عربی کتاب نوشته بود؛ او در جلساتش شش ساعت حرف می‌زد، از ساعت شش بعدازظهر تا دوازده شب، چرندیاتی می‌بافت که نه قرآن در آن بود، نه عبادت بود و نه عبودیت.
نکتۀ دیگر در مورد دوره صفویه این است اخباری‌گری در برابر گرایش جدیدی که در آن دوره به فلسفه ایجاد شده بود پدید آمد. آن زمان، شروع احیاء فلسفه‌های یونانی و غربی بود؛ اگر چه از زمان عباسیان آغاز شده بود. یعنی افراط در گرایش‌های عقلانی. استرآبادی آدم متدین و مقدسی بود. او آمد عرفان و فلسفه را نقد کرد، نقد او به‌تدریج به نقد و رد علم و عقل انجامید، اینجا انحراف شروع شد که تو اصلاً فکر نکن، قرآن هست که تو نمی‌توانی تشخیص دهی، چون قرآن سطح بالا هست، به احادیث اهل‌بیت(ع) عمل کن، دربارۀ احادیث هم تو در آن حد نیستی که بگویی این حدیث درست یا نادرست است؛ همان‌قدر که منسوب است کفایت می‌کند، یعنی انحطاط اخباری‌گری به اینجا کشید.
با این روند باب اجتهاد در حوزه بسته شد، مثلاً این کتاب حدیثی که ما داریم، همین را بخوان، بدون اینکه تفسیر و تحلیل کنی و همین را عمل کن، این نوعی تحجر قشری گری است و عقلانیت تعطیل شد و روی به قشری‌گری و تحجر گذاشت.
عقل در اسلام و دین چه جایگاهی دارد؟
وقتی خداوند انسان را آفرید اوّلین چیزی که به او داد عقل بود، حتی او را پیامبر درونی انسان قرار داد. قرآن، احادیث و سیره تکیه بسیاری بر عقل دارند: افلاتعقلون. دوم علم است، خداوند به انسان دانش داد؛ حالا صرف‌نظر از اینکه ما این علم را به علم لدنی و چیز دیگر تقسیم کنیم، ولی تو دانش داشته باش؛ آیا آدم‌های عادی با علما یکی هستند؟ علما نسبت به خداوند خشیت دارند. در کتاب شریف«جنود عقل و جهل» حضرت امام خمینی به صورت تفصیلی این مطالب را بیان نموده‌اند و در کتاب چهل حدیث نیز در باب عقل، علم، تفکر و… و جایگاه آن در اسلام و ضرورت آن در جامعه انسانی صحبت کرده‌اند.
این‌ها در اخباری‌گری تعطیل شد و این تعطیلی علم و عقل باعث شد که باب اجتهاد هم تعطیل شود، یعنی در قشری‌گری می‌پرسد بر چه اساسی صحبت می‌کنی؟ می‌گوید بر اساس قرآن. می‌گوید قرآن را که نمی‌فهمی، برای چه می‌گویی، قرآن مقدس است؛ قرآن را ببوس و بخوان، تفسیرش را فقط امام معصوم(ع) می‌فهمد؛ این احادیث را من انتخاب کردم، تو به همین‌ها عمل کن، فرقی هم نمی‌کند کدام حدیث باشد؛ همین‌که اسم معصوم(ع) هست کفایت می‌کند.
علم رجال هم بایکوت شد؟
همه‌چیز تعطیل شد. وقتی باب علم و عقل بسته شد همه‌چیز تعطیل شد و این‌طوری حوزه را به دست گرفتند تا زمان مرحوم مرجع تقلید و عالم مجاهدوحید بهبهانی، تقریباً مقارن با اوایل زمان فتحعلی شاه قاجار؛ ایشان چون مرجعیت هم داشت در برابر این قضیه می‌ایستد، عالم برجسته‌ اخباری‌گری در آن دوره، میرزا هاشم بَحرانی است. او نماد و بزرگ اخباری‌گری است؛ مرحوم وحید دستور می‌دهد درس‌هایش را تعطیل کنند، میرزا هاشم بَحرانی آدم مؤمنی بود، در ایمانش شکی نبود اما تفکرش آن نگرش اخباری بود؛ وقتی درسش را تعطیل می‌کنند، پیروانش به مسجدش می‌روند. مرحوم وحید بهبهانی دستور می‌دهد در مسجدش را هم می‌بندند، درب مسجد را که بستند منزل مرحوم بحرانی مرکز فعالیت آن‌ها می‌شود؛ ایشان دستور می‌دهد که در منزلش را هم ببندند و به‌کلی جلوی جریان را می‌گیرد، از این طرف به تربیت شاگردان برجسته روی می‌آورد و به‌این‌ترتیب اخباری‌گری به حاشیه می‌رود و حوزه علمیه نجف اشرف از یک خطر بزرگ نجات می‌یابد.
اما جریان اخباری‌گری همچنان باقی ماند.
یکی از چهره‌های اخباری مرحوم میرزا مهدی غروی اصفهانی بود. او از نجف آمد و به مشهد رفت. درباره او نظرات متضاد و متفاوت، فراوان است؛ ما نه صلاحیتش را داریم که وارد آن مسائل شویم و نه ضرورت دارد. در اینکه او آدم متعبد و متدینی بود شکی نیست، تفکر او همان تفکر اخباری بود، حوزه علمیه مشهد که از حوزه‌های برجسته ما بود به دلیل حضور او یک حوزه اخباری شد؛ حتی شخصیت‌هایی مانند مرحوم آیت الله میرزا جواد تهرانی که واقعاً آدم وارسته‌ای بود و از اول نهضت به امام خمینی کمک می‌کرد، اما تفکرش ضد فلسفه و عرفان بود. در کتاب عارف و صوفی چه می‌گوید، هر دو را نقد می‌کند. مرحوم آیت الله شیخ مجتبی قزوینی که او هم آدم مؤمن و عالم و برجسته‌ای بود چنین تفکری داشت ایشان از مدافعان نهضت امام خمینی بود.
حالا اسم افراد را بردیم، آمیرزا جواد آقا تهرانی آدم بسیار مؤمن و وارسته‌ است، حتی یکی از آقایان می‌گفت کسی نزد او رفت و گفت: امام خمینی گفته است که من به جبهه بروم، به نظر شما بروم یا نه؟ او گفت: نماینده ولی‌عصر(عج) می‌گوید تو به جبهه بروی، اگر نروی کافر هستی، یا مثلاً خودش بلند می‌شود و به جبهه می‌رود، به پاسدارن می‌گوید که تو بگذار که من این اسلحه را دست بگیرم که ثوابش را ببرم؛ بچه‌های بسیج که به منزلش می‌رفتند بلند می‌شد و کفش بچه‌ها را جفت می‌کرد.
استاد محمدرضا حکیمی سال‌های 60 تعریف می‌کرد، وقتی نهضت مراجع علما در قم شروع می‌شود، آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی امام را نمی‌شناخت، فقط می‌دانست که اهل عرفان و فلسفه است، به چند نفر از روحانیان می‌گوید که به قم برویم و ببینیم که چه خبر است؛ می‌رود و با تک‌تک مراجع دیدار می‌کند، بعد به دیدن امام می‌رود، آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی حدود دو ساعت با امام صحبت می‌کند، وقتی بیرون می‌آید به اطرافیان می‌گوید که ما از این به بعد باید زیر پرچم حاج‌آقا روح‌الله حرکت کنیم. یکی می‌گوید آقا او فلسفه می‌داند، می‌گوید الآن وقت این حرف‌ها نیست؛ شما باید این کار را بکنید. می‌خواهم ایمان و تقوای او را بگویم. استاد حکیمی برای ایشان کراماتی هم برایمان تعریف می‌کرد که باید همین‌طور باشد، چون ایشان آدم برجسته‌ای بود، اما ایشان هم ضد فلسفه و عرفان بود. او را نمی‌توان با خیلی افراد دیگر که متحجر و قشری هستند مقایسه کرد.
آقای حلبی هم در همین جریان رشد کرده است؟
آقای شیخ محمود حلبی یکی از شاگردان این مکتب است، او متولد نیشابور است، به مشهد می‌آید و درس می‌خواند وقتی‌که رضاخان آن حرکت را می‌کند او به نیشابور و به کار کشاورزی برمی‌گردد، مشغول کار کشاورزی می‌شود تا دهه 20 که سقوط دیکتاتوری رضاخان است، او دوباره به حوزه می‌آید و چهره فعال سیاسی می‌شود. بین این دوران به عنوان یک واعظ فعال بود. در دوره نهضت ملی شدن صنعت نفت او سومین آدم فعال سیاسی مشهد بود. اول استاد محمدتقی شریعتی پدر دکترعلی شریعتی بود، دوم آقای عابد زاده بود که او هم مجموعه‌های زیادی داشت و هیئت‌های مذهبی و مهدیه و این‌ها را درست می‌کرد و آدم بسیار وارسته‌ای بود، سوم آقای حلبی بود، حتی به حدی بود که آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی گاهی مثلاً به ایشان می‌گفت که بروید تبریز علیه انگلیس صحبت کنید؛ برای فعالیت‌های تبلیغی به قول ما سفرهای استانی هم می‌رفت. تا دوره نهضت ملی شدن صنعت نفت و سال‌های 31 آقای حلبی این‌گونه بود؛ درست بعد از کودتا آمریکایی انگلیسی 28 مرداد 1332، او با سید عباس موسوی به عنوان مبارزه با بهاییت، انجمن حجتیه را تأسیس می‌کند.
علت رویگردانی آقای حلبی بعد از سال 31 پس از ورود به عرصه فعالیت سیاسی چه بود؟
دراین‌باره نمی‌توان سخن روشنی گفت، چون اسناد و شواهدی در دست نداریم؛ آیا او به یأس سیاسی رسید؟ آیا او مرعوب کودتا شد؟ آیا وارد گروه دیگری شد؟ آیا در پشت پرده جریانی وجود داشت؟ آیا او طعمه دیگران شد؟چیزی در این باب نداریم و اگر بگوییم از فعالیت سیاسی زده شده، از روی حدس و ظن و گمان است و موارد دیگر هم همین.
او بعد از کودتا انجمن حجتیه را تأسیس می‌کند، با درست کردن انجمن ایشان دچار چند خطا، کج‌راهه و بیراهه می‌شود؛ هم از لحاظ سیاسی، هم از لحاظ اجتماعی و از لحاظ اعتقادیقابل توجیه نیست.
اولین مسئله، جدایی دین از سیاست بود؛ که او از ابتدا، حتی قبل از تأسیس ساواک این مسئله را منع می‌کند که در سیاست دخالت نکنند و بعداً این قضیه شدت پیدا می‌کند. کسی که وارد انجمن می‌شود حق ندارد در سیاست دخالت کند، این انحراف است و شاید بتوان گفت بالاتر از انحراف یعنی خیانت است. چراکه هدف اصلی استعمار طرح جدایی دین از سیاست بود.
مسئله دوم نوع برخورد او با بهاییت بود. بهاییت یک تشکیلات استعماری و ابزار انگلیس و امریکا در ایران بود که در دوره رضاشاه در بدنه حکومت وارد شد؛ اما آقای حلبی با بهاییت برخورد کلامی و دینی می‌کند؛ مانند این است که الآن ما برویم و با سازمان مجاهدین خلق و رجوی بنشینیم بحث اعتقادی کنیم، حال‌آنکه می‌دانیم او جاسوسی و جنایت و ترور می‌کند. معضل رجوی بحث کلامی و اعتقادی نیست، او جاسوس، آدمکش، خیانت‌کار و جنایتکار است؛ انجمن حجتیه با بهاییت این‌گونه برخورد می‌کرد و بچه‌ها را آموزش می‌داد، کتاب ایقان یا مکتوبات عبدالبهاء را بخوانند و غلط املایی و انشایی‌اش را دربیاورند. آیا تو داری مکاتیب مولانا جلال الدین بلخی را نقد می‌کنی؟ مکاتیب امام محمد غزالی را نقد می‌کنی؟ یا نوشته‌های عنصری را که انگلستان او را علناً دعوت کرده و از او تجلیل کرده و به او عناوینی داده و کمک کرده است و امروز هم ابزار انگلیس و امریکا است می‌خوانی و نقد می‌کنی. بچه‌ها را تحت عنوان عقاید و نقد به این وادی کشاندند و آن‌ها را از مبارزه اصلی با استعمار و استبداد بازداشتند، یعنی جلوی نسلی را که می‌خواست مبارزه کند گرفتند و گفتند مبارزه در زمان غیبت معنایی ندارد و خود آقاست که مبارزه را انجام می‌دهد؛ امربه‌معروف، نهی‌ازمنکر و اهتمام به امور مسلمین همه تعطیل.
مسئله سوم تحریف مهدویت است. خُب امام زمان(عج) برای چه می‌آید؟ قرآن را حاکم کند، امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر کند، با بدعت‌ها مبارزه کند، سنت جدش را احیاء کند؛ ما بعنوان شیعیان هم طرفدار این امام زمان(عج) هستم اما نقش آقا امام زمان(عج) در زندگی بچه‌هایی که تو جمع کرده‌ای چیست؟ دعای ندبه را بخوانید. امام زمان کسی است که از دشمن انتقام می‌گیرد و دشمن را ذلیل می‌کند، کسی است که به مسلمین عزت می‌دهد، کسی است که دین اسلام را احیاء می‌کند.
تعریف مهدویت به تحریف مهدویت ختم شد؛ یا ضد مهدویت شد؛ این نکاتی است که فکر می‌کنم نکات اساسی در مسئله شناخت انجمن است. ما که سرباز امام زمان(عج) هستیم، ان‌شاء‌الله باید ظاهر و باطن فردی و اجتماعی خود را آماده ظهور کنیم و به فرمان‌های امام(عج) عمل کنیم، فرمان‌هایی که از قرآن و مبانی سیره و سنن اهل‌بیت(ع) جدا نیست. آن چه در فلسفه غیبت امام زمان(عج) وجود دارد، با آن چه انجمن می‌گفت متفاوت است.
مسئله بعدی مدرسین انجمن است؛ شما در انجمن روحانی نمی‌بینید، عمدتاً همین دکتر و مهندسی که درست و نادرست عنوان می‌دادند؛ یعنی باز در حوزه نرفت؛ در تمام شهرستان‌ها هم شعباتی داشت، حتی در بعضی بخش‌ها؛ اما مجموعاً شما ده روحانی هم در انجمن نمی‌بینید.
از آن طرف خدمت مراجع می‌رسید که ما برای امام زمان(عج) کار می‌کنیم و چون خودش به عنوان طلبه مشهد بود آن مرجع به ظاهرش نگاه می‌کرد و خود امام یک‌مرتبه او را تأیید کرد و اجازه وجوهات و سهم مبارک امام را هم داد؛ ولی وقتی متوجه شد اذنش را پس گرفت؛ یعنی اصل بر حسن ظن بود و بعضی هم چه‌بسا متوجه نشدند و ایشان تا آخر هم استفاده‌هایش را می‌کرد.
منبع: خبرگزاری رسا

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.