.
.
.
.
.
.
رسول خدا (ص) خوب می دانست که زمان پرکشیدنش نزدیک شده است. ماه های آخر سخنانش بیشتر به وصیت شبیه بود. در آخرین حج به یارانش فرمود:“مناسك خود را از من فراگيريد، شايد بعد از امسال ديگر به حج نيايم"[1] در بازگشت از همان حج بود که وصی و جانشین خودش را نیز تعیین فرمود. در جای دیگر نیز فرمود: “نزديك است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمايم و من دو چيز گران در ميان شما مى گذارم و مى روم: كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم… و خداوند لطيف و آگاه به من خبر داد كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. پس خوب بينديشيد چگونه با آن دو رفتار خواهيد نمود"[2]
e="color: #3b4646; font-family: FontAppBadesaba; font-size: 14.6667px; text-align: justify; background-color: #ffffff;" /> روز واقعه فرا رسید حال پیامبر (ص) به وخامت گرایید. پيامبر (ص) علی (ع) را نزد خود فراخواند. او را مدتی طولانی در آغوش گرفت تا اینکه بيهوش شد. حسن و حسين (ع) به شدت گريستند و خود را روي بدن رسول خدا افکندند. علي (ع) خواست آن دو را از پيامبر (ص) جدا کند. پيامبر (ص) به هوش آمد و فرمود: “علي جان آن دو را واگذار تا ببويم و آنها نيز مرا ببويند، آن دو از من بهره گيرند و من از آنها بهره گيرم."[3]