.
.
.
.
.
.
سریال “شاه” گر چه کمی آبکی شده است/ می خواستم که حلّ “معما” کنم …ولی!/ بحران کار حل شدنی بود با حقیر/ دم می زدم که کار مسیحا کنم … ولی!
به بهانه رد صلاحيت برخي ازنامزدهاي نمايندگي مجلس…مي خواستم كه ولوله بر پا كنم …ولي!
صد قفل بسته با نگهي وا كنم…ولي!
با وعده هاي رنگي و ظاهر فريب خويش
خود را ميان قلب شما جا كنم … ولي!
امروز را به وعده رَوم سوي پارلمان
فكري براي مشكل فردا كنم … ولي!
بي خانه هايِ مفلس و بيچاره را همه
يك جا، تمام صاحب ويلا كنم… ولي!
با قوره هاي ترش كه مردم نمي خورند
با دست خويشتن كه چه حلوا كنم…ولي!
سريال ” شاه” گر چه كمي آبكي شده است
ميخواستم كه حلّ “معما” كنم …ولي!
بحران كار حل شدني بود با حقير
دم مي زدم كه كار مسيحا كنم … ولي!
حالا كه بود فرصت برجام دست ما
فكري به جا به جايي ِ كالا كنم… ولي!
گفتم به همسرم كه براي برادرش
يك پُست خوب و شيك مهيّا كنم … ولي!
چو اينچنين نشد، چه كنم با عتاب زن؟!
بايد كه فكرِ وعده بي جا كنم … ولي!
افسوس رد شده است صلاحيتم كنون
ماندست راه چاره كه آيا؟ كنم… ولي!